به این فکر میکنم که آنچه از دنیا میبینم، هیچوقت همۀ آن چیزی که من به آن نگاه میکنم نیست. من مینگرم، اما تجربه دیداری من، هرگز نمیتواند تمام آنچه به آن نگاه شده، باشد. همیشه چیزی فراتر از نگاه من، در آنچه به آن نگریستهام وجود دارد. برای همین عکسها را دوست دارم. حتی ناقصتر از نگاه من به جهاناند. میخواهند تکههایی از جهان باشند، اما نمیتوانند. میخواهند یا شاید ما میخواهیم آنها را بخشهایی از واقعیت ببینیم، اما اینگونه نیست. عکس دروغی بر سطح دو بعدی کاغذ است، درباره اینکه چیزها اینگونه بودند.
یکی از جاهایی که عکس میتواند جهان را طوری نشان دهد که واقعا هست، زمانی است که تصویر اولین یا آخرین فریم میسوزد و از خط سوختن به بعد چیزی روی نگاتیو ظاهر نمیشود. قبل مرز این آتش و بعد از آن برای من، نزدیکترین تجربه واقعیت دنیا در عکس است. این مرز برای من، نقطه عطفی در بازنمایی واقعیت است. پس کمی قبل از این مرز را میبرم و جدا میکنم.
اندکی، برای دیدن
و بسیاری، فراتر از دیدن
تنها دوربین من نیست که در هر حلقه نگاتیو یک یا دو بار اینگونه جهان را ثبت میکند، برای دیگران هم اتفاق افتاده و من به ازای هر عکس آتش گرفته خودم، عکس آتش گرفته دیگران را هم آوردهام.