ارزش تخمینی توسط هنرمند
50,000,000 ریال
" زاغ و زار"
هرکس شب است، شبی که خودش آسمانش را کشیده و زمینش را پهن کرده است.
شب من، رویای من، رویارویی من با حقیقت بود. جهانی روشن از نور که ترس درآن ،مجسم دوست، مجسم تنهایی و مجسم عشق و تاریکی بود.
مادامی که چشمم به نور شب عادت کرد، " زاغ و زار" از پس آن شب طلوع کرد.
يكى بود يكى نبود
زير اين شهر كبود، چندتا پرى نشسته بود
پريا شاد بودن
خوش دل و آزاد بودن
سرشون سبز و بلند
روياشون رنگا وارنگ
روزشون شعر بود و شور
شبششون روشن و نور
كارشون عشق و وصال
قصه هاشون خنده دار
صداشون درمون دَرد
قصه پيروز ى مَرد
يكى از روزاى دور پشت خورشيد صبور
يه ديبى نشسته بود
چشم هاشو نبسته بود
از پرى قصه ميخواست درمون غُصه ميخواست
پرى بى پر ما مرغ كج كج سر ما قصه ى غُصه نداشت طاقت زشتى اون جُسه نداشت
ديبه بود خيلى پليد روز خوش به خود نديد حالا خوابش نمى رفت درد ز سراغش نمى رفت
پشت سرش تير كشيد بال پريمون رو چيد
طلسم كور كرد پرى رو زار و كبود كرد پرى رو
پرى قصه زاغ شد نگاش شكل كلاغ شد
سپيديا سياه شد دنيا تيره و تار شد
غُصه هاش رو شدن قصه هاش دود شدن
رنگاش خون شدن
ويرون و هيرون شدن
روياهاش پر كشيدن
غصه هاش دوباره از سر رسيدن
آسمون موندش و زاغ دور و برش چ ل تا طناب
دست و بالش بسته شد منقارش شكسته شد
پری، زاغ و زار شد دلش، زرد و تار شد سوگوار طلوعِ اميدوار شد...